Wednesday, December 19, 2007

سبزپوش بانوی دل من


قدم می نهی بانو با ردای سبزت
بر سپیدی ابرهایی که برای تو از آسمان پاک خدا دزدیده ام
و بر سرخی خون هایی که خاک من گریسته است
- خاکی که اینک با تمام صورت به روی تو می خندد –
: و قصه با تو کامل می شود
هر حضورت فتحی است
و خنده ات هدیتی
و رمزی هم
میان تو و من و لاله های وحشی سیاوش نشان
***
اینک بخند
بر من بخند باز
سبز بانوی سپیده های خونین
تا پیش پایت به رقص آیم
پای کوبان و دست افشان
فریاد برآرم
" تا تو با منی زمانه با من است "
زمانه سهل است
" رویش ناگزیر جوانه "
خود
ذکر ما می کند
نمی کند ؟
نمی بینی شور و حال دل غمین ام را ؟
شور و حالش را نمی بینی ؟
: نمی بینی
" با تو من باز با بهار می رویم ؟ "
" با تو به صحرا عشق می بارد ؟ "
نمی بینی دسته دسته مجنونان را
...

Saturday, December 15, 2007

*باز هم سونیا


زیر باران ایستاده بود با موهای صاف ، بی چتر و حجاب
اشک هایش اما درشت تر از قطرات باران نبود تا دیده شوند
مردان زن باره
بیش از هزار بار پیش پایش ترمز زده بودند
نمی دیدشان دیگر
و نمی دیدند جز جنسیت اش را
و نمی دانستند عمق اندوهش را
***
یاد آوری بوی دهان تاجر پشت بی ام و مشکی هنوز برایش تهوع آور بود
: با او رفته بود اما
داروهای مادر در داروخانه مانده بود
و خواهر کوچک اش - سونیا – هنوز در این سوز سرمای آخر آذر
با دم پایی به مدرسه می رفت
***
و اینک در زیر این باران بی دریغ
، که می بارید و باز می بارید
- طاهرتر از مریم عذرا -
زیبا و زیباتر می شد
بی نیاز از هر سایه و رژی
هر سایه و رژی


فاحشه معشوقه راسکولنیکوف قهرمان کتاب جنایت و مکافات *

Wednesday, December 05, 2007

هنوز چند روز داریم تا زمستان تازه؟

pic: by Hadi

برای آنان که صداقت را معنا می کنند پیش چشم جهانیان
هم آنان که می گسلند زنجیرها به جادوی ایستادگی شان
برای آنان که شب را رسوا می کنند
هم آنان که شب را رسوا می کنند
سرودی خواهم ساخت
از جنس آزادی
- خجسته آزادی -
به سان رهایی
هم چون اهورا
- که هنوز صفت آذرخشان جاوید ماست -
که دل ها هنوز از سرخی آتش شان
گرم است
گرم
که آنان
ترجمان آسمان اند
برای کبوتران شکسته بال این وطن
تا همیشه
تا همیشه