Monday, March 17, 2008

بهارانه


اینک نوای بم طبل بزرگ
که فرا گوش می رسد از هر گذرگاه
اینک جلوداران سپاه بی شکست بهاران
که آرام آرام روی سوی شهر دارند
اینک نور

...
اینک سپیده

Tuesday, March 11, 2008

دل نگران چشمان صبح


ای بی قرار ترین نگاه
سالک کدام سفر دور بوده ای که به سوغات
این چنین زیبا می خندی :
ناب ناب
خنده هایت بغل بغل آزادی ست
نی نی چشمانت : جادوی دوران
و حضورت :
اثبات حیات
***
کلام ات هم به هم چنین
پرشور و فشرده فشرده
گویی بیان آن همه شور را ، بایسته است که زمان منقبض شود
این چنین
" در شمایل خوب تو می نگرم " نهانی
و آشکارا هم
و اوج می گیرم به وسعت یک تاریخ
در تو و با تو
که طلایه دار حضور محتوم نورالانواری :

سپیده صادق

Monday, March 10, 2008

سپیده سپیدارگونه روزگاری مسیحایی


حکایتم تکراری است
اما باز روایت می کنم
چراکه تو هر بار از نو می خوانی اش
که حضور تو تازگی ست
ای زندگی !
بی قرارترین ماهی بلندترین امواج جاری ترین رودخانه ها
آی مهربان ترین پری آبی ترین دریاهای دور
آری باز می خوانمت
هزار باره
آی با تو ام : ای زندگی !
شکوفه ترین گل روییده بر درخت ترین سبزی نو آمده با نوبهار اینک در راه
هزاربار این کهنه روایت را از بر می خوانم :
با تو من – در چنین زمستانی – با بهار می رویم
بهاران راستین دل تمامت خواه من
***
خوش می آیی
ای جوانه
ای گل برگ
- البته سپید -
ای نشانه
ای مهر
در خانه فرود آ
که
تو رستگاری صاحب خانه ای ، ای غزل