Sunday, April 13, 2008

شهر زندگی که می گن


دیدنت تو شهرکتاب به کنار
گم شدن تو بوی عطرترین عطرها که تو می دادی به کنار
هدیه ای که می خواستی به اتخاب خودم برام بخری به کنار
راستی !
کتابی که همون جا من خریدم فقط چون اسم تو روش بود به کنار
اون یکی کتاب هم که خریدم چون نویسنده ش هم اسم تو بود هم به کنار
اما بگو
با غیبت – غیر موجه – شیرین ترین خنده ها
- که فقط تو چنته تو پیدا می شن -
تو این چن روزه که نیستم چه ریختی تا کنم ؟
یا لاّ بگو !
با حکایت " چشم هایت " اما می شه کلی شبا را سر کرد ؛
کلی غما را آب کرد ، کلی می شه زندگی کرد ؛
آخ اگه پیشم بودی
آخ اگه که پیشت بودم ...

1 comment:

Anonymous said...

woooooooooooooooooow