Sunday, May 04, 2008

اندر حکایت جزایر گالاپاگوس وطنی


کنار دریاچه خوابیده ام
نه ، کنار دریاچه مرده ام انگار
در این زمانه تردید میان خواب و مرگ ،

خواب ماهی های صد میلیون سال پیش را می بینم
از لابه لای تنگ ترین جویبارهای تاریخ با تقلای بسیار شنا می کنم و می آیم
تا همین دریاچه ؛ همین امروز ،
تا اکنون که دیگر سرود هستی نه طبل جنگ و آتش
که لالایی مادران بی دغدغه ی کنار همین دریاچه است
که دیگر آبی دریا را کسی به خون مردمان آغشته نمی کند
که دیگر دوست داشتن ، تنها ؛ توهم بیمارگونه نوبالغان نیست
که سرود سپیده ، نوید روز و روزگاری خوش است
...
از دالان خواب – مرگ به صد میلیون سال قبل پرتاب می شوم به ناگه :
در دریاچه غرق شده ام
6:50 دقیقه صبح
باید برم سرکار !
حکایت هم چنان باقی ...

1 comment:

Anonymous said...

make ur life like ur dream ...
if u wanna u can make it as a real
i swear its on ur hand ... just u must believe it!! thats all