Wednesday, December 19, 2007

سبزپوش بانوی دل من


قدم می نهی بانو با ردای سبزت
بر سپیدی ابرهایی که برای تو از آسمان پاک خدا دزدیده ام
و بر سرخی خون هایی که خاک من گریسته است
- خاکی که اینک با تمام صورت به روی تو می خندد –
: و قصه با تو کامل می شود
هر حضورت فتحی است
و خنده ات هدیتی
و رمزی هم
میان تو و من و لاله های وحشی سیاوش نشان
***
اینک بخند
بر من بخند باز
سبز بانوی سپیده های خونین
تا پیش پایت به رقص آیم
پای کوبان و دست افشان
فریاد برآرم
" تا تو با منی زمانه با من است "
زمانه سهل است
" رویش ناگزیر جوانه "
خود
ذکر ما می کند
نمی کند ؟
نمی بینی شور و حال دل غمین ام را ؟
شور و حالش را نمی بینی ؟
: نمی بینی
" با تو من باز با بهار می رویم ؟ "
" با تو به صحرا عشق می بارد ؟ "
نمی بینی دسته دسته مجنونان را
...

2 comments:

Anonymous said...

لطفا اسم شاعر ذکرشود

بلنداي انسان said...

ای بابا شاعر خود مسیحاست دیگه