Tuesday, January 01, 2008

دیوانه تر از این خواهم


Et je meurs
و من می میرم "
باور نداری ؛ با این همه جوانی و شادابی
با این همه امید که به فردای من بسته بودند
ایشالا دانشگاه رفتنت -
ایشالا حموم دومادی ات / رخت عروسی ات
طفلک که چیزی اش نبود
فقط یه ریزه مشنگ بود
که اونم مال غرور جوونیه دیگه
- غرق زندگی که بشه همه چی درست می شه
فقط نفهمیدم چی شد قبل مردنم
هر چی کردم غرق این زندگی لامصب نشدم
شماها چه جوری می شین؟
***
این آخرین لحظات چه ناب اند
چه یگانه اند
راست گفت بامداد شاعر
، هیچ کم ندارند
جایتان هم هیچ خالی نیست
این راه را باید هر کسی به تنهایی بپیماید
آن هم تا به آخر
اما چه شد که من مردم
هیچ
ویزور دوربین را که بچرخانی
آها ! همین قدر بسه
خب من نمی میرم اینک
بل زاده می شوم از نو
از من
چونان نیلوفرهای آبی آن شازده شکم گنده
از میان مرداب آرامش شمایان
" باری مرگ من خود کشتن شما و دنیاهای حقیرتان است
چنین گفت برادرم ققنوس
... و بال گشود و راهی کوهستان دور شد

3 comments:

Anonymous said...

این جهان تلخ است
بد است
زننده است
و بیش از همه اسباب خنده است

Anonymous said...

وقتی كه مردم
دلتنگی هایم چندین برابر شده است
یادت هست؟
حتی آن روزها كه تمام ثانیه هایش را
با تو بودن خرج می كردم
آرام و بی صدا می گفتمت
دلتنگم
و این دلتنگی لعنتی هیچگاه رهایم نكرد
تا لحظه ی مرگ

Anonymous said...

محظوظ شدیم آقا
زیبا بود